مهندس مرتضی پاک نیت



روزهایی می آیند که دیگر مثل قبل نیستیم و ان شرایطی را که داشته ایم دیگر نداریم، یادش بخیر ان روزهایی که کلی تحقیق و پژوهش و همچنین از نوشتن کتاب و مقاله بگیر تا رفتن به دانشگاه و سروکله زدن با اساتید و دانشجویان، البته الان واقعا که فکر می کنم می بینم چه دوران شیرینی داشتم و از ان شیرین تر افسر وظیفه راهنمایی و رانندگی شدم و این چقدر شیرین است و گاهی اوقات افراد سالخورده و میان سال و جوان و کودک از کنارم رد می شوند می گویند بهترین دوران است از ان لذت ببر و سخت نگیر! واقعا هم همینطور است ولی شیرینی هم دارد مثلا وقتی سرویس مدرسه های دخترانه و پسرانه از رو به روی من رد می شوند و دست و سلام و خنده کنان می روند اصلا حال عجیبی به ادم دست می دهد و خستگی ان قدر سرپا وایستادن از صبح تا شب ما از بین می رود!

وقتی به این قسمت ها که می نویسم و فکر می کنم یک نفس عمیقی می کشم می گویم خدایا شکرت و ناشکری نمی کنم.

از ان جالب تر و خنده دار تر یک سرویس شرکت که در زمان خاصی می اید و می رود و یک فرد پرانرژی در داخل ان نشسته که اصلا مرا نبیند و دست تکان ندهد و نخندد روزش شب نمی شود یعنی یک انرژی به ادم می دهد که اصلا قابل وصف نیست همین الان که از ذهنم خطور می کند لبخند بر لبانم جاری می شود.

هی روزگار: به قول پدربزرگم زمانی که سن کمی داشتم و این جمله را گفتم با نگاه خاصی که به من داشت گفت (پسر تو می دونی روزگار چیه که میگی هی روزگار) گفتم نه والا پدربزرگ حالا که سنم کم کم در استانه بالا رفتن و خمیده شدن هست با خودم میگم حالا می فهمم روزگار چیه!

دلیل کم کاری هم شاید مشغله زیادی هست که الان تو این شرایط داریم و 6 صبح بلند بشیم و بریم سر شیفت از صبحانه نخوردن ها و خوردن ها یا خواب ماندن ها یا نرسیدن و رسیدن ها و کلی اعصاب خوردی های بی مورد و الکی باز هم یک جمله تحول برانگیز در ذهنم هست و همیشه می گویم این نیز بگذرد

البته یک سری جمله ها و داستان های ریز و درشت هست که باعث می شود من هر روز جدی تر و با مصمم تر و عاقل تر و بالغ تر نسبت به چند ساعت قبل شوم یا از تجربه های ریز و درشتی که در این 1 سال نصیب ما شد و ما فهمیدیم چی به چی هست

واقعا زندگی گاهی اوقات طوری می شود که وقت سر خاروندن هم ندارید باید حتما برخورد کنید تا بفهمید چی میگم مثلا یک سری ها هم می گفتم من می خندیدم و می گفتم ای بابا مگر می شود و حالا می فهمم

و حالا جمله های متوحل برانگیز در زندگی روزانه من :

1-این نیز بگذرد.

2-سکوت در اثر بستن دهان نیست، در اثر بازکردن فکر است،هر چه فکر بازتر،سکوت بیشتر، هر چه فکر بسته تر، دهان بازتر.!!!

3-وقتی یک نفر از شما کمک می خواهد، به این فکر کنید که شاید خدا ادرس شما را به او داده است.

4-همیشه نیک اندیش و خیرخواه باشید.

5-خدا تا ابد خدای همه است، ما را نگاهی از تو تمام است اگر کنی.

6-متنفر نباشید، عصبانی نشوید، ساده زندگی کنید، کم توقع باشیدف همیشه لبخند بزنید، همیشه لبخند بزنید، زیاد ببخشید، یک دوست و همراه خوب داشته باشید.

7-زمان گرانبها هست، مطمئن شوید با ادم های با ارزش می گذرانید.

8-عاجزانه دنبال کار نگردید

9-عاجزانه دنبال روابط عاشقانه نباشید.

10-عاجزانه دنبال پول و درامد نباشید.

11-وارد هر کاری نشوید، کاری را که دوست دارید را داشته باشید.

12-موفق ترین انسان ها ان هایی نیستند که به ثروت یا قدرت رسیده اند بلکه کسانی اند که هیچگاه دیگران را نرنجانده اند، دل کسی را نشکسته اند، و باعث غم و اندوه هیچکس نشده اند.

13-کار خلاف فایده ای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود.

14-کتاب بهترین دوست انسان است، و پیروی کورکورانه بدترین دشمن ما است.

15-سه چیز را به اسانی از دست ندهید: جوانی، وقت، دوست

16-سه فرد را همیشه احترامش را در هر شرایط نگه دارید: مادر، پدر، استاد.

 

موفق باشید.

 

 


سلام به همه کاربران و کسانی که از کل جهان نه کشور و قاره و شهرستان و استان بلکه کل جهان از کشورهای مختلف نوشته های بنده را مطالعه می کنند و صمیمانه و خالصانه خوشحال هستم که توانستم به عنوان نویسنده کوچکی مطالبی را بنویسم که همه مخاطب هایم از ان لذت ببرند در هر زمان و مکانی که هستند.

شاید الان تعجب کنید که چرا انقدر دیر مطالب را می نویسم بله حق دارید ولی برای هر کاری دلیل محکمی دارم که برایتان عرض خواهم کرد واقعیتش را بخواهید من در حال خدمت (مقدس سربازی هستم) که واقعا با مشقت و رنج و سختی که همیشه این سه کلمه با من بوده اند و من هم روح و جسمم با ان ها امیخته شده است، و دیگر به هم عادت کرده ایم نه من پیش ان ها کم می اورم و نه ان ها پیش من ولی همیشه ایه ان مع العسر یسرا را در قلب و ذهنم هک کرده ام و همیشه در هر نقطه ای از کرده زمین که سختی ها به سراغم می ایند با خودم می گویند قطعا با هر سختی اسانی است.

(از کجاها بنویسم که در طول این مدت نبوده ام از کدامین تجربه ها یا خاطره ها وقتی از دورترین نقطه روی زمین به محل زندگی ام امدم اولین کاری که کردم می دانید چه بود؟! پیشانی حاج خانم و پدرم را بوسیدم بعد پوتین هایم را دراوردم و با خودم گفتم خدایا شکرت وسپاسگزاری کردم از اینکه انقدر در این مدت از خانواده ام دور بودم و دوباره روی گل ان ها را دیدم این مطالب کوچک را داخل پرانتز گذاشتم زیرا دارم با گریه و اشک می نویسم و همچنین حاج خانم و پدرم از جلوی درب اتاقم رد می شوند و میبینند من در حال بغض هستم.)

ولی هیچ وقت از زیر کاری در نرفتم و حالا که در حال  خدمت مقدس هستم می خواهم از کارهایی که کردم بنویسم و اتفاقاتی که برایم در طول این مدت افتاد و شاید از ابتدا که دارم می نویسم تا الان بغض کل وجودم را فرا گرفته و این دل نوشته و نه دست نوشته با کلیه دست نوشته هایم متفاوت هست چون بغض زیادی در وجودم شکل گرفته .

وقتی که دفترچه ام را پست کردم و جوابش امد خیلی خوشحال شدم چون می دانستم با این مدرکی که دارم خیلی خدمت برایم آسان هست و درست هم فکر می کردم بر خلاف کسانی که می گفتند میروی خدمت و هیچ ترتیب اثری به مدرکت و خودت نمی دهند ولی بر خلاف این حرف هایی که می زدند اشتباه بود و من در اموزشی که بودم از بار علمی زیادی که داشتم از بین 1000 نفر فقط ما سه نفر رشته مهندسی کامپیوتر بودیم و ان دو سرباز هم رشته هایشان یکی هوش مصنوعی و دیگری تجارت الکترونیک بود و با صدایی رسا هر سه نفرمان رفتیم داخل اتاق ان دو نفر رد شدند خلاصه به دلایلی ولی بنده مهندسی نرم افزار با کلی کتاب و مقاله و کلی مدارک تخصصی دیگر وای عجب روزهای سختی بود وقتی رفتم داخل اتاق شاید به گفته خودش هر کسی 20 دقیقه بیشتر در ان اتاق نمی ماند و در می امد من اولین نفری بودم که بالای 3 ساعت در ان اتاق بودم و از بار علمی که داشتم توضیح می دادم .خلاصه با توضیحاتی که من دادم گفتند در کجا دوست داری خدمت کنی و من گفتم در محل ستم در شهر و زادگاه خودم با اینکه بنا به دلایلی مشکلاتی داشتم و نمی توانستم در راه دور خدمت کنم به همین دلیل گفتند ما همیشه منتظر پاسخ شما هستیم که اطلاع دهید گفتم چشم و از اتاق امدم بیرون نمی دانم شاید هم خواست خدا و حکمت این بود و ما اموزشیمان بعد از خاطره و تجربه های ریز و درشت تمام شد و من باز نتوانستم به کامپیوتر عزیزم دسترسی پیدا کنم و مطالبی که در عمق ذهنم بود را بنویسم به همین دلیل گذاشتم حسابی که جمع شد یک مطلب ناب و عالی را اماده و در بلاگم بارگذاری کنم.

همه ان روزها گذشت و بعد از تقسیم به شهر و بخش مورد نظر جایی که من فکرش را نمی کردم افتادم شاید با دلایل و مشکلاتی که من داشتم برای من خوب نبود و برای یک نفر دیگه بهترین جا بود و من ابتدا در کرمانشاه بودم و بعد محلات یکی از بخش های کوچک محلات یعنی کوله باری از تجربه های ریز و درشت که اینجا قابل گفتن نیست

خلاصه با سختی و مشقت فراوان در ان چند ماه و بدمسیرترین جاده در تابستان داغ و گرم یک جوری این روزها را طی کردم با توکل به خدا و زمزمه تسبیحات باور می کنید بگویم با چه ماشین هایی رفت و امد می کردم انواع و اقسام ماشین ها را در طول مسیر سوار می شدم و از این شهر به ان شهر تا برسم به مقصدم!

بیشتر اوقات وسط بیابان برهوت یکی از جاهایی است که در جهنم هم وجود دارد فقط قسمت کوچکی از ان در این دنیا وجود دارد با لباس فرم گرم و وسط ان بیابان برهوت با ان درجه ها که به من نگاه می کردند و من هم به ان ها و لبخندی میزدیم به همدیگر ان زمان یار و یاور من الله بود و شهیدان دفاع مقدس انقدر هوا گرم بود و هیچ ماشینی اصلا نگه نمی داشت از بس بی اعتمادی دیده بودند توسط یکسری از افراد ولی باز هم با خودم می گفتم وای من این شهیدان دفاع مقدس کی بودند فقط امدند و رفتند از رشادت ها و دلاوری هایشان کلمات و حروف کم می اورند و حتی روزگار

جمله قشنگی از یک فرد زیبا رو و خوش چهره شنیدم خیلی زیبا بود می دانید وقتی حرف از شهدا افتاد گفت

(روزگار غقیم است از اوردن چنین مردهایی یعنی هیچ وقت دنیا نمی تواند همچین شهیدانی را بوجود بیاورد.)

وای من این جمله من را عمیق در فکر فرو برد

بعد از این ماجراهای ما و سختی های زیاد بالاخره انتقالی ما درست شد و ما به شهر خودمان امدیم وقتی به اتاقم نگاه کردم دیدم دست نخورده و همانطور باقی مانده است به حاج خانم گفته بودم کسی تا من نیستم وارد اتاق من نشود برای خودم یکسری قوانین دارم یکی اینکه ادم های بی نماز از دوستان و اشنایان و حتی هر کسی که می خواهد باشد نمی گذارم وارد اتاقم شود و باید هر کسی اعتقاداتش درست و حسابی باشد تا وارد اتاقم شود و من هم برایش از علم و کتاب و نویسندگی و مطالبم بگویم یا نکاتی اموزنده در اختیارش بگذارم خلاصه بگذریم از کلیه این مسایل الان در اتاقم در محل ست زندگیم خدمت می کنم و به اسانی به سیستم کامپیوتر که خیلی عاشقش هستم دسترسی دارم و از نوشتن این مطلب در این لحظه لذت می برم ولی حالا بعد این ماجراها چرا نوشتم خوبی ما را به خداوند می رساند به ملکوت اعلا .

این عنوان هایی که در نظر می گیرم عنوان هایی است که ان ها را حسابی رویش تحقیقات جامعی کردم و به دو چشمم دیدم وای من وقتی می خواهم بنویسم دستانم می لرزد

در طول خدمت مقدس سربازیم به موردهایی خوردم از سربازهایی که با ان ها خدمت می کردم هر کدامشان وضعیتی با شرایطی متفاوت که قابل توصیف نیست البته ناگفته نماند هر چیزی شرایطی دارد یعنی شما ابتدا باید تمام مراحل بندگی کردن را رعایت کنید نماز، روزه، مستحبات، واجبات، غسل، پاکی، نجاست، ماه محرم، ماه رمضاننه اینکه فقط راه خوبی کردن را در پیش بگیرید.

خوبی کردن هم اقسام و انواع داردنه به هر شرطی باید خبره باشید در اینکار فقط می خواهم یک مثلی بزنم من خودم به عینه به تمامی انسان ها با قوانینی که دارم خوبی می کنم چند روز پیش نامحسوس یکی از سربازان امتحان رانندگی داشت و واقعا تازه هجده سالش تمام شده بود وقتی پیش من امد می دانید چه گفت، گفت من در امتحان رانندگی چند بار رد شدم نمی دانم چه کار کنم گفتم اشکالی ندارد با وضعیت سختی که در خدمت مقدس سربازی حاکم است کمکش کردم حالا ریا نشود فقط می خواهم بگویم این مدلی کمک کنید خوبی کنید نتیجه اش را می بینید، گفتم من نمونه سوالاتی را می گیرم که مهم و کلیدی است و ان ها را بخوان و یک دور هم کتاب را مطالعه کن تا در امتحان قبول شوی وقتی قول دادم به ان عمل کردم و موقعی که حواسش نبود برگه نمونه سوالات پرتکرار را به دستش رساندم می دانید چقدر خوشحال شد به جای ان که فامیلیه من را صدا بزند می گفت داداش

در طول خدمتم مورد دیگری که داشتم برخورد خوب با ارباب رجوع هایی بود که برای مشاوره و کارهای دیگری می امدند و مسئولین و پرسنل کمکشان می کردند و باور کنید همان فردی که من کمکش کردم اخرین روز موقع انتقالی من در ان هوای گرم و هیچ ماشینی نبود با یک پراید رفت و خیلی دورتر نگه داشت و من بدو بدو می دویدم تا به ان برسم بعد از برداشتن عینک و صحبت کردن متوجه شدم خدای من همان فرد است عمیق جفتمان در فکر فرو رفتیم سربازهایی بودند که من از شهری به شهری دیگر سوار می کردم و خودم که بی ماشین شدم من را سوار می کردند یا از پرسنلی که من را کمک کردند و خوبی های زیادی در حق من انجام دادند یکی از ان ها این بود مرا به عنوان تجوید اسم و فامیلم را در سامانه ثبت کردند دومی این بود که من به مسابقات رفتم و تشویقی دریافت کردم .

بله مطمئنن خدا هم همانگونه سر راهشان قرار می دهد و من هم دیدم و تجربه کردم

حالا هم به همین خاطر است می گویم خوبی شما را به ملکوت اعلا می رساند واقعا یک نوع حس عالی در وجودتان سرازیر می شود انقدر عمیق خوشحال می شوید که باید فقط تجربه کنید حالا توصیه ام این است که اگر پولدارید یا فقیر یا هر چیزی و هر شخصیتی که هستید سعی کنید خوبی کنید نه اینکه بگویند فلانی ادم خوبی است بله خوب است ولی ادمی به نظر من خوب است که کاری درست و صحیح انجام دهد خوب بودن برچسبی بی فایده است.

حالا که کمی به خودم نگاه می کنم و در حال خدمت مقدس سربازی هستم می بینم واقعا کسانی هستند که زحمت های فراوانی برای این مملکت می کشند از سرباز خیری که خودش هزینه های ماشین را می داد و دم نمی زد از سربازی که برای سربازانی که سر پست بودند چایی و صبحانه می برد این ها اصلا هیچ کاری ندارد فقط باید کمی دل بزرگ باشیم مطمئنن خدا هم همانگونه که نیت ما است همانگونه به ما می دهد.

مطمئنن من به این نتیجه رسیده ام که خوبی شما را در طول عمرتان به ملکوت اعلا می رساند سعی کنیم فقط انسان کاملی باشیم در هر مقامی که بودیم تمامی مراحل را رعایت کنیم بندگی کردن اصلا هم سخت نیست کمک به فقرا و صدقه به و کمک به مخلوقات هیچ زمان فراموش نشود.

(به قول بعضی ها که برای ما پیام ارسال می کردند و می گفتند شاید مطالب ما شعار باشد ولی من در جوابش گفتم لعنت به من و هزار لعنت اگر مطالبی که اینجا می نویسم کپی یا شعار یا اینکه اتفاق افتاده نباشداین هم پاسخ من به ان مخلوق مهربان بود که خودش شرمنده شد)

دلم می خواهد همه این گونه باشند و به همدگیر خوبی کنند نه خوبی که سو استفاده گردد با عقل سلیمنه نادان

حالا که رو به روی کامپیوترم نشستم احساس خوبی دارم از اینکه توانستم این مطلب را بعد از چند ماه بنویسم چون تجربیات من اکثرا اعتقاد و جذب و تصویر سازی است همان گونه که در جهت خدا قرم بر می دارم و هدفم کمک به خلق خدا است البته می دانید در کنار فردی بودم در حال صحبت می دانید یک گفتگویی شکل گرفت که در جوابش گفتم همه ما در یک کره زمین هستیم از بالای بالا که به کرده زمین نگاه کنیم می بینیم همه ما در  هر جای جهان که هستیم در هر پست و مقامی که فکرش را می کنید از دکتر، مهندس، جراح قلب و مغز و غیره بگیرید می دانید کارشان چیست خدمت به خلق خدا همه ما داریم به یکدیگر خدمت می کنیم در هر شغلی که داریم شما به هر درجه و مرتبه هم برسید باید به خلق خدا خدمت کنید پس همه ما در حال خدمت به یکدیگریم به قول اقای راندا برن که دو کتاب زیبا در طول خدمتم از ایشان نصیبم شد، واقعا این دو کتاب را تهیه و بخوانید که مطمئنم فرد عادی نیست و به چیزهایی دستیابی پیدا کرده که شاید تصورش بسیار سخت است.

ولی من این دو کتاب با ارزش را در طول خدمتم با این که انقدر خسته بودم وقتی می امدم ولی با ان وجود از خوابم می زدم و می خواندم به نام های (راز یا همان موفقیت در زندگی به کمک راز که نویسنده اصلی این کتاب راندا برن و خانم هستی عاطفی زحمت ان را کشیدند و ترجمه کردند و من وقتی این کتاب را خریدم و شیفته این کتاب شدم و چندین روش ان را اجرا کردم و به صبح نکشید جواب گرفتم یکسری روش ها و قوانین ذکر کرده که مطمئنم واقعا عجیب هست و تغییر شگرفت در حال خواندن این کتاب در بدنتان شکل می گیرد.بعد از خواندن این کتاب تماسی داشتم با انتشارات که این کتاب را چاپ کرده و گفتم که اگر امکان دارد اطلاعاتی ازخانم هستی عاطفی در اختیار بنده بگذارید که همکاری داشته باشیم در دیگر کتاب های راندا برن و ترجمه ان ها یا اینکه انشاالله در اینده نه چندان خیلی دور بتوانیم کتاب هایی در این زمینه که کمک زیادی به کل جهان کرده داشته باشیم.)

(بعد از اینکه این کتاب تمام شد خواهرزاده ام شاید باور نکنید یک کتاب دیگر از اقای راندا برن اورد که واقعا شگفت زده شدم واقعا شیفته کتاب های بعدی این استاد عزیز بودم که کتاب دیگری با نام جادوی سپاسگزاری به دستم رسید ولی مترجم ان خام گیتی شهیدی هستند و خیلی از ایشان متشکرم در این گونه کتاب ها را با مشقت فراون ترجمه و در اختیار ما قرار می دهند.)

جملاتی که از کتاب راز اموختم

دیوید شیرمر:

از زمانی که با کتاب راز اشنا شدم این کار را کرده ام: دقیقا در جایی که می خواهم، مکانی را برای پارک اتومبیلم در ذهن تصویر می کنم.

در 95 درصد مواقع در همان جا مکانی خالی برای پارک کردن اتومبیلم وجود دارد. در 5 درصد مواقع هم کافی است یک دقیقه صبر کنم تا جا پیدا شود همیشه این کار را می کنم.

"من هم جای پارک برای اتومبیلم پیدا می کنم "ان را پیدا می کنند و چرا کسی می گوید من اقبال خوبی دارم و همیشه برنده می شوم اغلب برنده می شود.

اگر می خواهید زندگیتان تغییر کند انتظارات بزرگ داشته باشید.

"وقتی به خود می گویید قرار است ملاقات جالب یا سفر خوشایندی داشته باشم نیروهایی را از خود به عالم هستی گسیل می دارید که موقعیت را برای ملاقات یا سفر فراهم می سازد. وقتی روحیه و مشرب خوشی ندارید و انتظار حادثه ناخوشایندی را دارید عواملی را از خود ساطع می کنید که ناخوشایندی را برایتان به ارمغان اورد"

""قانون جذب مانند غول علاءالدین ، خوسته های ما را براورده می سازد.

"همه چه بدانند و چه ندانند تصویر سازی می کنند. تصویر سازی و سپاسگزاری بزرگترین راز موفقیت هست"

"ذهن هر انچه را بتواند تصور کند، می تواند بدست اورد."

من هم همین کار را امتحان کرده ام واقعا جواب گرفتم اصلا واقعا چیز عجیبی است باید از ته دل باشد

از کتاب جادوی سپاسگزاری:

راه دستیابی به زندگی جادویی در دستان شماست.

یادتان می اید در کودکی فکر می کردید زندگی جادویی است؟

خوب: جادوی زندگی واقعیت دارد و بسیار هیجان انگیز و نفس گیر و عجیب تر از ان است که در کودکی تصور می کردید.

می توانید به رویاهای خود برسید، می توانید به تمام خواسته های خود برسید و زندکی شما به اوج برسد.

با من در این سفر 28 روزه همراه شوید تا به شگفتی های زندگی خود پی ببریم.

ماجرای ما ده هزار سال پیش اغاز شد. زمانی که دانش دگرگون کننده زندگی در متنی مقدس پنهان بوده و به مدت بیست قرن این دانش پنهان شد و همه کسانی که ان را خواندند برداشت اشتباهی داشتند.

 

♥"اعتقاد به قانون جاذبه به ما می گوید که چیزی به نام سرنوشت وجود ندارد و همه اتفاقات و امور زندگی انسان تحت کنترل ذهن اوست.♥"


زمانی که از خانه بیرون می روم انگاری کلی مسائل ریز و درشت وجود دارد که فقط گوش ها و چشم ها بلافاصله با ان رو به رو می شوند ولی از انجا که مغز ما عاشق انالیز و تجزیه و تحلیل است بلافاصله شروع به قضاوت، و اما و اگر و چرا می کند! من در این مطالبی که می نویسم تماما تجربیات خودم هست و هیچ شخص خاصی مد نظرم نیست و فقط در جامعه چیزهایی که اتفاق افتاده و من ان ها را به صورت میکروسکوپی انالیز کردم در اینجا برای مخاطبانم می نویسم

یادتان باشد همیشه می نویسم هر زمانی اگر دیدید در مسائل روزمره مشکلی دارید و کسی حرف شما را واقعا نمی فهمد سعی کنید از جمله قدرتمند خودت را به جای من بگذار استفاده کنید حالا من می گویم در وجود خودتان نقش بازی کنید انگار چیزهای جدیدی شامل حال و ذهن شما می شود اصلا کلا داستان فرق می کند

من این حرکت را بارها و بارها انجام دادم نه اینکه برای اطرافیان نقش بازی کنید و ان ها را فریب دهید نه فقط کمی سعی کنید مثل بازیگر باشید نقش یک نجار، نقش یک نادان، نقش یک تحصیلکرده، نقش یک خرابکار بازیگوش، و هزاران نقش دیگر ببینید واقعا خودتان اگر اینطور باشید ذهن و افکار شما به چه صورتی خواهد بودمثلا خود من این کار را چندین بار در جاهای متفاوتی اجرا کردم الکی صحبت کردن با گوشی تلفن همراه حتی اگر جریمه بشوم ولی در ساعات متفاوتی از روز و شب مثلا زمانی که من شب با گوشی پشت فرمان ماشین با یک دست فرمان را گرفته ام و با دست دیگر گوشی صحبت می کنم نگاه ها جوره دیگری هست و مطمنن هزاران قضاوت ریز و درشت در ذهن ان ها شکل می گیرد!

حالا برعکس این کار هم هست مثلا از هر ادمی که کینه دارید و اصلا از ان فرد بدتان می اید به چه دلیل یا علت را هم خودتان بریدید و قیچی کردید و به ان نتیجه رسیدید ان فرد هر چقدرم دیگر سعی و تلاش کند و خودش را خوب جلوه بدهد من دیگر کلا از ان متنفرم ولی می دانید بیایید این کار را کنیم خودمان نقش ان شخص را بازی کنیم ببنیم چگونه هست واقعا یعنی خودمان را بگذاریم جای ان شخص! ولی در پاسخ متوجه شدم که واقعا پذیرفتن همچین چیزهایی خیلی دردناک و سخت است مثلا روزی عابر بانک خودم را کاملا خالی کردم و رفتن محل کارم و برای صبحانه گفتند برو و سنگک بخر و من هیچ پولی در جیبم نداشتم جز یک خودکار و دفترچه معمولی که وقایع را ثبت کنم

ان موقع متوجه شدم اگر تاکسی بخواهم سوار بشوم نمی توانم چون کرایه تاکسی را ندارم، و هر زمان که سوار مترو می شوم افرادی هستند که می گویند با این حقوق اصلا نمی رساند ولی من هر چقدر هم که بگوید متوجه نمیشوم حتی اگر خودم را جای ان فرد بگذارم پس یک روز نقش ان فرد را بازی کردم و به خودم امدم دیدم وای واقعا تحمل همچین شرایطی سخت هست و اصلا نمی شود یک روز هم دوام اورد، اما نکته جالب اینجاست الان کسی می گوید پول ندارم مثلا این کار را بکنم و وارد زندگی شوم و هزارن مسائل دیگر دقیقا متوجه می شوم که چه حال و روزی دارد.

پس با خودم هزاران نقش دیگر را بازی کردم تا فهمیدم نباید قضاوت کنم تا فهمیدم یک نفر که اعتیاد دارد، نباید به چشم یک تنفر به او نگاه کنم یا کسی که ی می کند درست است کار اشتباهی کرده و مجازات شده است ولی باز هم یک اپسیلون تغییر کرده است و خود را اصلاح کرده است فقط مدت ها گذشت و با این تمرین ها توانستم از درون و مغز جوری با نقش های متفاوت پیش بروم و بفهمم واقعا هر کدام به چه صورت انسان را از نقطه ای به نقطه دیگر پرت می کند. الان که مدت ها می گذرد می بینم واقعا نمی توانم یک سری نقش ها را بازی کنم و برایم مثل خوردن زهر می باشد ولی با اینکه کمی پیش رفتم و این تمرین ها یا این تکنیک ها را انجام دادم واقعا رها شدم و حس عجیبی در درونم شکل گرفت همش با خودم فکر می کنم این حس فقط مخصوص من است و هیچکسی شاید امتحانش نکرده باشد از دیدیگاه های متفاوت ولی خوب گاهی اوقات بعضی مسائل را سعی کردم در چارچوب خانواده نقش بازی کنم، مثلا نقش یک عاشق که موزیک و کلی شعر در کانال تلگرامیم می گذاشتم و در خانواده از حس و حال یک عاشق می گفتم و واقعا نگاه ها در خانواده نسبت به من تغییر می کرد کمی که گذشت مادرم به دنبال یک فرد خوب می گشت برای زندگی با من! یا مثلا خواهرم سعی می کرد یک فردی که در خور و شایسته من باشد پیدا کند اصلا خیلی عجیب داستانی شد و همینطور رفته رفته جالب می شد ولی از ان نقش که در امدم و تحصیلاتم را ادامه دادم و فارغ التحصیل شدم کلا مسیر و افکار خانواده به کلی تغییر کرد از این بابت تو که انقدر استعداد داشتی پس چرا از همان اول دانشگاه دولتی قبول نشدی یا معدل دبیرستانت بالا نبود و هزاران سوال دیگر که خودتان می توانید حدس بزنید البته هیچ وقت این تمرین ها و تکنیک ها را اشتباه نگیرید با اینکه چند شخصیتی می شویم و دیگر نمی توانیم به ان فردی که بودیم قبلا برگردیم یا شاید در ان دایره گیر بیفتیم نه باید انقدر ذهن باز و متفکر و خلاق و هوشمندی داشته باشید که وقتی وارد این مدل از نقش می شوید خود کنترلی داشته باشید و وقایع اتفاق افتاده را خیلی ریز ثبت کنید چون ممکن است واقعا انقدر بزرگ نشده باشید یا به ان درجه نرسیده باشید که با این نقش ها کنار بیایید چون این نقش ها مثل نقش بازیگر تلویزیون و سینما نیست که کسی باشد بگوید اینجا این  حرف و این حرکت را انجام بده در این کار شما خودتان تهیه کننده و کارگردان و طراح صحنه های خودتان هستید و در این جا فقط مغز شما و افکارتان شما را راهنمایی و رو به جلو سوق می دهد.

مثل ان روزهای اولی که در یک بخشی کار می کردم و رئیسی داشتم که برایش نقشی را بازی می کردم که همش باعث می شد او به من بخنند و واقعا خنده هایش از ته دل بود و زمانی که می گفتم من کلی مقالات و کتاب و خاک خورده رشته کامپیوترم با خودش می گفت از بس درس خواندی این مدلی شدی و از ان ور بوم افتادی! حرف های جالبی می زد و من ان ها را ثبت می کردم یک جمله اش این بود با اینکه وضعیت زندگی ایده آلی داشت با این تعریف که دو بچه، شغل خوب، حقوق خوب ولی باور کنید می گفت به من که"من به حال تو حسرت می خورم دوست داشتم الان جای تو بودم، و همین حس و حال را داشتم." نقش اینگونه بود که من انقدر درس خواندم دیگر مغزم یک حالت خنده دار دارد به جای اینکه هر زمان سوار ماشین می شد و می خواستم به مقصد ببرمش از دورترین خیابان ها می رفتم می گفت چرا تو اینطور هستی از همینجا که اسفالت و خاکی نیست و نزدیک هست برو!! واقعا هم برای خودم  این نقش لذت بخش بود، هم ان. در ان لحظه که کلی مشکلات و درگیری های فکری داشت وقتی این گونه صحنه ها را می دید از ته دل می خندید.

می دانید در پایان این همه نقش ها چه نتیجه ای گرفتم و به چه چیزهایی رسیدم، برایم این کارها دیگر خنده دار شده بود از ویژگی های منفی تا مثبت از اینکه چه چیزهایی را پنهان کنم و چه چیزهایی را شفاف جلوه بدهم.برای خودم هم در خلوت خودم خنده دار شده بود، ولی برایم تمام اینکه انسان ها چه شخصیت هایی دارند و در ان لحظه ها چگونه هستند برایم خیلی جالب شده بود و پذیرفته بودم که دیگر قضاوت نمی کنم و خیلی اسان از کنار ان رد می شود اینکه نقاب زدن بر چهره انسان را مثل خوره می خورد و رفته رفته ان را از پای در می اورد از اینکه قاضی و اینکه زودتر از هر چیزی قضاوت های بد و خوب بکنم برای پاسخ های سوال هایم را دیگر ندارم

حالا که فکر می کنم می بینم تصورات و دیدم نسبت به دید عموم متفاوت هست از دختر یا پسری که به خاطر اعتیاد یا خیانت یا هزاران مسئله دیگر به وجود امده متفاوت است ولی زمانی که جنبه های عموم را جستجو و دنبال کنید میبینید که اینطور نیست.

به نظرم این کار شما را مثل یک انسان با افکار خیلی قدرتمند و هوش بسیار بالا و ارامشی که شاید نصیب هیچ کس جز خودتان نمی شود می کنید و شما افکارتان به سمت و سویی می رود که قابل وصف نیست و فقط این لذت مخصوص شماست و وقتی تمامی این نقش ها را پیگیری کردید دریچه های عشق، مهربانی، لطف، دلسوزی، قدرت، بخشش، کمک کردن، پیوند خوردن، مغرور نبودن متکبر نبودن را به همراه دارد.

اری همچنان که روزها می گذرد من نسبت به افرادی که در کنار خود می بینم حس متفاوتی نسبت به انسان ها دارم.این افکار هست که صفت های زیبا را جذب می کند و افکار منفی را دفع می کند و مائیم که باعث می شویم اطرافیانمان از ما تاثیر بگیرند از کودکی که سر چهار راه شیشه ماشینمان را پاک می کند با صدای بلند شیشه را پایین ندهید نگویید نکش پاک نکن برو کنار! لفظ ها را گفتارها را تغییر دهیم سعی کنیم یک شکلات یا یک مبلغی را به او بدهیم و با گفتار مودبانه مسیر فکری و ان صحننه ای که در ذهنش باقی می ماند را هک کنیم و این شامل حال همه ما باید باشد از دکتر، مهندس، نظامی و هر شغلی که هست شاید مسیر ان کودک با این صحنه های زیبا تغییر کند و زمانی که رشد و نبوغ پیدا کرد تصویرهای مخرب و سرکوب یا منفی در ذهنش نباشد که حاصل ان کینه و نفرت باشد! پس حتی گفتار و رفتارهای مودبانه یا مخرب ما می توانید تاثیرات خوب و حتی تاثیرات بد داشته باشد پس سعی کنیم رعایت کنیم اگر نقش ان کودک را بازی کنید می بینید که شرایط سختی دارد شاید پدر و مادر ندارد ولی یک ماشین که کودکی در صندلی عقب با پدر و مادرش نشسته او را ازرده خاطر کند پس ما هم یک تیشه دیگر نزینم سعی کنیم در تمامی موارد جامعه اینگونه باشیم در مترو انقدر پرو نباشیم صاف زل در چشمان یک مرد سالخورده یا موهایش سفید شده است بزنیم و جایمان را به او ندهیم چون روزگار دقیقا همان موقعیت را با همان وضعیت نصیب ما می کند، و ما در ان لحظه  مغزمان به دنبال قفسه هایی می رود که این اتفاق برایش افتاده !!!!! جوری که همان حس و نگاه و ان اتفاق را بلافاصله به خاطر می اورد که شما بهت زده خواهید شد

پس سعی کنید از کودکی تا پیری فقط کارهایی را بکنید که وقتی شما به درجه ای رسیدید همان کار را با شما بکنند!!نه اینکه گچ را بالای تخته سیاه بگذارید و معلمتان دستش به ان نرسد و فردا روز که معلم شدید دقیقا ماژیک وایت برد را بالای همان تخته بگذارند و شما هم دستتان نرسد! و همینطور مسئله های دیگر!!!

از اینکه دست مستمند و فقیر را می گیرد و خداوند جای دیگری دست شما را می گیرد، از اینکه فردی با حجاب ان هم خانم در کنار خیابان دستمال و جوراب و لیف می فروشد خرید می کنید وخداوند جای دیگری به شما پاداشش را می دهد.یا اینکه در مترو فروشنده هایی هستند که با قیمت منصفانه به چرخه اقتصاد نه اینکه ضربه نمی زنند بلکه کمک هم می کنند خرید کنید من یک کلاه خریدم در مترو به قیمت 5000 هزار تومان شیک و فانتزی یا خیلی وسایل دیگر از جمله جوراب های بسیار شیک و زیبا یا پلاستیک های دریچه کولر با قیمت های منصفانه دیگر

خلاصه سعی کنید انقدر کارهای معنوی و خداپسندانه تان را بالا ببرید که خواستید در ان دنیا با ان ها ملاقات کنید خودتان لذت ببرید از تصاویری که برای شما پخش می شود. :از بازبینی خودتان لذت ببرید:

تمرین هایی که شما را 100 درصد تغییر می دهد:

-از قضاوت کردن در مورد دیگران بپرهیزیدحتی پسر سربازی که همه با ان بد بودند و کلی اضافه خدمت داشت من با ان خوب بودم و مرام و معرفتی که ان سرباز داشت شاید کمتر کسی داشت همه به چشم دیگری به ان نگاه می کردند در حالی که هم سخنوری خوبی داشت هم صفات زیبا ولی افسوس همه او را ترد می کردندبا این که مشکلات اعصاب داشت ولی خودش را به نوعی با قرض ها کنترل می کرد اگر من هم ان را رها می کردم مطمئنن چه می شد پس سعی کردم بگویم بچه با معرفتی هست تا دیگران که حداقل این تکنیک و تمرین را ندارند دیدشان کمی نسبت به او تغییر کند

-از نصیحت هایی که می کنید زننده و در عموم نباشد، "جمله زیبای همیشه به دیوار چسبیده اتاق من هر زمان خواستی مرا بشناسی از خودم سوال کن، چون دیگران همیشه به نفع خودشان تعریف می کنند"خودت هم انجامش بده قبل اینکه اون انجام بده

 

 

 

موفق باشید.

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها